آقا محمد صدراآقا محمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

محمد صدرا جان

اللهم عدتی ان حزنت... 😍

خاطره

سلام طلا ! امروز با همدیگه رفتیم روستای مامانی و عروسی دیدیم ! مامانی بعد از یه مدت طولانی فامیلها رو دید و دیداری تازه کرد و با رقص محلی به وجد اومد و کلی خندید ! دلم برای فامیلهای شهرستانیم خیلی تنگ میشه ! امشب همه موندن اونجا و منو تو برای اینکه بابایی نمیتونه مرخصی بگیره و بیاد و ماهم تنها رفته بودیم اومدیم خونه ! الان غیر از ما هیچ کس از خاله ها و دایی ها توی شهر نیست! دلم خیلی گرفته کاش ما هم میتونستیم میموندیم ! خیلی وقته که درست حسابی روند رشدت رو ثبت نکردم...... جدیدا میگی :با مو بو ما کی گه گی و .........! جلوی آینه خیلی با خودت حرف میزنی! وقتی داری سینه خیز میری برمیگردی و میخوای بشینی ولی نمیتونی! لپ ...
7 مهر 1390

گل پسر و شیطونیهاش

محمد صدرا وقتی سعی میکند روی زانوهایش بایستد! محمد صدرا وقتی خسته میشود از این همه تلاش! محمد صدرا و باری با سایه ها و آفتاب! محمد صدرا و بازی با آیینه ! محمد صدرا و خسته شدن از بازی! محمد صدرای بدون شرح ! مامانی فدای این همه خندیدنات ! ...
5 مهر 1390

عزیزکم !

سلا م طلای من! عزیز دلم مامانی فدات که هر روز شیرینتر میشی! محمد صدرای من ! دیگه داری هر روز از روز قبل بلاتر میشی! الا ن که من دارم این پست رو مینویسم خوابی! می خوام ببرمت حموم ولی بیدار نمیشی! بابایی هم سر کاره ! دو سه روز پیش رفته بودیم انجدان خونه جدید عمو مصطفی رو ببینیم ! اونجا همش خواب بودی یا بازی می کردی! الحمدلله بچه خوش مسافرتی هستی! برای همین حالا که میخوایم بریم مشهد اصلا نگران نیستم ! تو یه بار مشهد رفتی ولی همش١ماهت بود اونم توی دل من بودی !منم نمیدونستم ! اگه بریم اونجا سعی میکنم ازت یه عکس خوشگل بگیرم و برای دوستای نی نی وب...
4 مهر 1390

دوستت داریم خیلی زیاد !

عاشقم عاشق روی تو نه چیز دگری! الهی دورت بگردم که اینقده ناناسی! شیطون بلای منی ! دو ستت داریم اندازه هر چی که غیر قابل شمارش باشه ! فدای اون پاهای کوچولوت که توی تلاشه برای روی زانو ایستادن! دورت بگردم که برای به دست اوردن همه چی تند تند سینه خیز میری! عاشق پرده ای !وقتی دست به پرده میزنی اونقدر هیجانزده میشی که سرت رو فشا ر میدی توی پرده و جیغ میکشی! تابت رو خیلی دوست داری البته وقتی توش نیستی! دستگیره های کمدت همش توی دستای کوچولوتن ! چراغ چشمک زن کامپیوتر رو دوست داری و بدو بدو خودت رو بهش میرسونی! جعبه دستمال کاغذی و بطری شیر وقتی توش دونه های ذرته تا نیم ساعت می...
1 مهر 1390

اسباب بازیهای جدید

خاله زینب(مامان فاطمه) از قم برام یه کامیون بزرگ آورده! برای من مثل تخت خواب می مونه! بابا هم کامیون بزرگه رو دید جو گرفتش رفت ....... ....... برام یه شاسخین گننننده خرید! اینم عکساشون! تو همه دار و ندارمی عزیز دلم که هر روز تو دل برو تر میشی ! ...
31 شهريور 1390

موفقیت بزرگ مامانی

امروز فرنی ات رو با گلاب برات درست کردم برای خوردنش خیلی هیجانزده بودی مامان !   به به چه خوشمزه بود!! نوش جانت باشه طلای من ! ...
30 شهريور 1390

رانندگی

یه روز که رفته بودیم ددر.... بابا که رفت سوپری.......... من نشستم پشت فرمون ماشین!!!!! میخواستم ببینم بلدم مامان رو برسونم خونه یا نه! مامانی! سوارشو! آماده باش!کمربندت رو ببند تند بریم! لایی کشیدن چه حالی میده ها!   ...
26 شهريور 1390

یه روز قشنگ

با بابا رفتیم خونه عمو مصطفی! داره توی یه روستا یه خونه ویلایی با حال میسازه! بعداز ظهر همه رفتن بگردن ما موندیم توی حیاط ! تکون خوردن درختها با باد برام خیلی جالب بود! این چیه؟؟؟؟؟؟؟چرا داره تکون میخوره!!!! بذار پاشم برم ببینم!!!! دستت درد نکنه مامان کمکم کردی ! یعنی این چی میتونه باشه؟؟؟؟؟؟؟   ...
24 شهريور 1390