10 ماهگی عسلم مبارک باشه!
10 ماهگی عسلم مبارک باشه!
سلام عسلم ورودت رو به 11 ماهگی تبریک میگم!
2 ماه بیشترنمونده تا یک ساله بشی !
برای من به سرعت نور داره میگذره!
هرروز که میگذره بزرگترو شیرینتر و خوردنی تر میشیو
با بازیگوشی هات و صدای خنده هات فضای 3 نفره خونمون رو شاداب تر میکنی!
امیدوارم تا الان خوب تونسته باشم برای تو مادری کنم و از این به بعد
هم هرروز این مسئولیت رو بتونم بهتر و بهتر در قبال تو اجرا کنم !
گل زندگی قشنگمون!
الحمدلله حالت بهتره .
اون شب که تب کردی .....
صبح بردیمت اورژانس اطفال 
دکتر گفت
تب بالای 39 درجه،ویروسی،و مستعد تشنج!
توی اون هوای سرد که بی حال و با چشمای نیمه باز روی دست من لم داده بودی
دکتر گفت جوراب هاش و کلاهش و دربیار تا دمای بدنش بیاد پایین
اگه نمیتونی تبش رو کنترل کنی الان دستور بستری بدم!!!
من هم که از محیط بیمارستان اصلا خوشم نمیادفوری به دکترگفتم
میتونم خودم کنترلش کنم!
انقدر از محیط آلوده مطب هاو بیمارستانها بدم میاد
که اون روز که میخواستم ببرمت دکترهم توی ماشین نشسته بودم با شما
که روی دستم خوابیده بودی و به بابا گفتم برو نوبت ویزیت محمد صدرا که شد
بگو تا من بیام!
اولین بار بود که تب میکردی ومن حسابی استرس داشتم چون
پسرخاله ات توی سن کم توی تب تشنج کرد!
آوردمت خونه و با آب ولرم پاهات رو شستشو دادم
یکدفعه فکت شروع کرد به لرزش و پاهات یخ کرد !
دیگه پاشویه ات نکردم و دستمال میذاشتم روی سرامیک تا خنک بشه
یا بطری آب توی یخچال رو میدادم دستت تا بازی کنی و دمای بدنت
پایین بیاد!
بابا شب کاربود و ما هم به تنهایی عادت نداریم
رفتیم خونه عزیزو ٣ روز اونجا موندیم !شبها من و مامانم (عزیز جون)
تا صبح بالای سرت کشیک میدادیم !
یکدفعه تبت میشد 38/6 یکدفعه میشد 36/5!
باید از خواب بیدارت میکردم بهت قطره میدادم تابتونم تبت رو کنترل کنم!
پیش یه دکتر دیگه هم بردمت !
اون هم گفت عفونت داره گلوش بهت آموکسی سیلین داد
که با خوردنش حسابی دفعات دفعت زیاد شد و آبکی!
از بدنت هم جوش ریخت بیرون به آموکسی سیلین
حساسیت داشتی!
با آب لیمو شیرین و پرتقال باید آب بدنت هم کنترل میشد!
توی این بحبوحه بابا جون اینهابه خونه جدیدشون نقل مکان کردند
و ما هنوز نتونستیم بریم بهشون تبریک بگیم!
چون بعد از بهبودی تو حالا این منم که بدن درد شدید دارم و حالم اصلا
خوب نیست!
٨ تا پنی سیلین زدم و یه عالمه دارو میخورم تا برای رسیدگی به شما
جون داشته باشم!
حالاچند تا خبر خوب:
***لثه بالاییت متورم شده و همین روزهاست که یه دونه مروارید دیگه
توی دهنت خودنمایی کنه! 
چهره ات خیلی با نمک شده بالای لبت متورم شده اومده بالا !
***دیگه راحت و مقاوم روی پاهات می ایستی
و میتونی مثل خرچنگ از کنار حرکت کنی!
***وقتی از حالت ایستاده میخوای بشینی اول نگاه میکنی ببینی میتونی یا نه
بعد زانوهاتو خم میکنی و بعد میشینی !
خیلی از بچه ها رو دیدم که از نشستن میترسن ولی تو پسر شجاع مامانی!
***قبلا فقط با کمک مبل میتونستی روی پاهات بایستی و حالا دیگه با کمک دیوار هم میتونی
واین خودش به نطر من پیشرفت بزرگیه!
***موقع غذا خوردن
باید روی مبل بنشونمت و محصورت کنم تا غذا بخوری البته اگه اذان باشه بهتره
چون مات تلویزیون میشی و دیگه تکون نمیخوری!
دیگه برات بگم از مهمونی رفتن هامون با خط ١١!
توی این گیر و دار بگیر و ببند سرماخوردگی و دارو و دکتر نوبت بابا فرارسید تا بره ماشین
پیکان دولوکس کرم رنگ مدل ۵٨ ساخت انگلیس
مون رو بده اسقاط!
بماند که من چه قدر این ماشین رو دوست داشتم
بابا هم وقتی برده بودش پارکینگ ازش عکس گرفته بود تا یادگاری داشته باشیم!
ان شاالله ماشین جدید هم
مثل این ماشین که رفیق راه بود برامون برامون اومد داشته باشه !
ان شاالله !
ولی تا ماشین جدید به دستمون برسه یه ٢ ماهی باید با خط ١١ طی کنیم!
خبر خوب دیگه نقل مکانمونه!
قراره بریم خونه قبلی بابا جون اینها اونجا یه خونه ٣ طبقه است
که عموهات هم اونجا زندگی میکنن!
اونجا پیش یاسمن و شقایق هستی و دیگه مثل این آپارتمان نشینی تنها نیستیم
زن عموت میگفت زودتر بیایین چراغ خونه رو روشن کنید
آدم میبینه برقش خاموشه دلش میگیره!
تا ٣٠ دی ماه باید بریم اونجا!
امیدوارم که با بودن عزیز دلم خیلی اثاث کشی بهمون سخت نگذره
با این تفاسیر کارهای زیادی پیش رو دارم و
احتمالا پست بعدی شما باشه توی خونه جدیدمون!
همین جا از همه کسانی که میان بهمون سر میزنن و ما فرصت بازدید نداریم تشکرو عذر خواهی میکنم!
ان شاالله مستقر که شدیم بهتون سر میزنیم !
