نازنین مادر!
٩٠/۴/٢۴ جمعه ساعت 10:15صبح
الان جلوی روی من خوابیدی!
توی خواب میغلطی روی دست چپ و راست اونقدر میغلطی تا دمر میشی و بعد دادت درمیاد تا یکی کمکت کنه
غیر ازمن هم .........!
تو نفس منی طلا!
دیشب ساعت 2 گذاشته بودمت توی کریر تا بخوابی میگفتم توی ده شلمروووووووووووود(میخندیدی)
حسنی تک و تنها بووووووووووووووود!(غش میکردی)
داشتم برات درد و دل میکردم اونقدر از جدی حرف زدن من خوشت اومد که شروع کردی به خنده و
نفست رفت و سکسکه ات گرفت!
راستی پیشرفت توی یادگیریراه رفتن رو مدیون تلاشهای خودتی!
دمر که میخوابی باسنت رو میدی بالا! پاهات هم میدی بالا پنجه ی پاهات رو فشار میدی روی زمین!
قفسه سینه ات و دماغت چسبیده به زمین بعد دستات رو میبری بالا!
اونقدر باسنت رو به چپ و راست تکون میدی و دماغت و فشار میدی روی زمین که وقتی رو به بالا میخوابونمت خیس از عرق شدی و صورتت از زور اون همه فشار قرمز شده!
تازه یاد گرفتی سرت و بگیری بالا و با دستات خودت رو بالا نگه داری
تو خیلی باهوشی و صدای منو از توی آشپزخونه میشنوی و روت رو به آشپزخونه میکنی!
با صدای بابا ساکت میشی
راستی هنوز توی حموم گریه میکنی!هنوز عزیز جون میبرت حموم!
خیلی ناز خوابیدی محمد صدرا!