عاشقانه برای پسرم

خدایا چقدر زود !
چقدر زود میگذره این عمر!

چقدر دلم میخواد همه لحظه هابایستاند!
چقدر این گل پسر زود داره بزرگ میشه !


انگار همین دیروز بود که از بزرگ شدن شکمم لذت میبردم!
انگار همین دیروز بود که با دیدن سونوگرافی شب تا صبح به عکس سیاه و سفید توش چشم دوختم و هزار بار قربون صدقه اون ستون فقرات رفتم که یک سر بهش وصل بود!
انگار همین دیروز بود که به همه پیامک دادم ما 3 نفر شدیم!
انگار.......
تازه گذشته اون روزهایی که با شنیدن صدای گریه های شبونه تو بیدار میشدم و های های با هم گریه میکردیم !
کاری از دستم بر نمی اومد!
دلم میسوخت و اشک میریختم !
حاضر بودم تا صبح د رآغوشم بمانی و من زمزمه کنم برایت تا آرا م بگیری!
لالا لالا پسرم ای پسر عسلم
بخواب بخواب نازی جون چشم سیا تو قربون
شب اومده دوباره بخواب که وقت خوابه
بخواب بخواب نازی جون چشم سیا تو قربون
تمام لحظه ام سرشار از تو بود!
با تو که بازی میکردم و با هم چشم در چشم حرف میزدیم صدای تو آرامش عجیبی را به من هدیه میداد!
وقتی لبهای کوچکت را هنوز مثل ماهی برای یافتن من باز و بسته میکنی دل که از سنگ نیست !
کباب میشود و در کنار تو به اوج میرسم!
چشمانت رازهای نهفته ای برایم دارد!
وقتی با صدای ملچ ملوچ در کنارم لبخند میزنی و دوباره شروع میکنی به خوردن آسمانها برای بال زدنم کم می آورند !
عزیزدلم !
وقتی خوابی فرشته ی کوچکی میشوی آرام سر نهاده بر بالش دنیا تا لحظه ای آرام یابد و دوباره شیطنت ها را از سر بگیرد!
نمیدانم برایت چگونه و از کجا بگویم که هر ثانیه با تو بودن به تمام عمر میارزد و من لحظه ای بی تو را از خدا نمیخواهم‍!
دوستت دارم و همیشه دستهای کوچکت را فرودگاه بوسه هایم میبینم !
فدای انگشت های نازک و کو چو لوت بشم !