عاشقانه های مادرانه
عاشقانه های مادرانه 
دلتنگم....
دل تنگ همه لحظه های با تو بودن
دلتنگ برای ....
... روزهای آغازین ورودت به این دنیا
... لحظه های سیری ناپذیری از چشم دوختن به چشمان تو! که نمی دیدند مرا ولی با تمام وجود حس میکردند !
دلتنگ برای ...
...صداهای ممتدی که برایم در می آوردی وقتی از تو میخواستم برایم حرف بزنی!
شاید گلایه میکردی از این که دوست نداشتی بهشت را تر ک کنی !
و شاید تشکر میکردی از خدای مهربان که تو را هم لایق دانست که اشرف مخلوقات باشی!
و باز دلتنگ میشوم !
دلتنگ برای ...
...لحظه هایی که میخواستی برروی شکمت باشی و نمیتوانستی !
چه قدر عاشقانه تمام تلاشت را برای چرخیدن تحسین میکردم !
....هنگامی که میخواستی بنشینی ! اطرافت را احاطه میکردم که برزمین نیافتی!
...لحظه هایی که چه قدر برایت کف میزدم تا بتوانی در حالت دراز کشیده گردنت را بالا نگه داری!
....وقتی که برای اولین بار توانستی دستهایت را بلند کنی و استوار کنی آرنج هایت را !
... لحظه ای که بر روی زانوهایت ایستادی!
...اولین بار که سینه خیز به سمت توپ کوچکت حرکت کردی!
...لحظه ای که با کمک کشوی کمدت نشسته بودی !
...هنگامی که با کمک دسته مبل ایستادی!
...اولین قدمهایت که با تکیه به مبل و به سمت راست برداشتی!
...چهار دست و پا رفتنت !
...لحظه هایی که فقط 5 ثانیه بر روی پاهایت می ایستادی!
...هنگامی که با کمک بابا اولین قدمهای کوچک زندگیت را برداشتی!
اکنون ....
میدانم که دلتنگ خواهم شد برای ...
...همه کارهایی که چه قدر منتظر بودم انجام دهی و تو با تلاش و همت خودت همه را فرا گرفتی!
...اولین قدمهایت که با احتیاط و با پرتاب سینه ات به جلو انجام میدادی!
...اولین بار که تو را روی مبلمان دیدم و بهت زده بودم که چگونه خود را به آنجا رسانده ای !
..یا اولین بار که تو را روی میز کامپیوتر دیدم !
...یااولین باری که تو رانشسته در کشوی لباسها یافتم !
...اولین بار که مرا ماما صدا زدی و پدرت اولین کسی بود که تلفنی به او این خبر را دادم !
...صدای ماهی در آوردن هایت :آب آب آب !!!
...تقلید صدای حیوان هایت :ببعی میگه :بععع!!! گاوه میگه :مااااااااا!!!
...پنهان کردن خودت پشت دستهای کوچکت :محمد صدرا کو؟؟؟
...وقتی که از در وارد میشوی :یالله کن !دست میدهی!
...وقتی که مکانی را ترک میکنیم :بای بای کن !دستهایت را بی تفاوت تکان میدهی!
...وقتی که دستهاو پاها وگوشها و دندان هایت را نشان میدهی!
عزیزترینم !
هم اکنون وظیفه سنگینی برعهده دارم !
مسئولیت نشان دادن دنیا و متعلقاتش به تو !
آنگونه که شایسته است !
حالا نوبت من است که برایت بگویم :
دنیا پر است از چیزهایی که در ذهن هیجان زده ی یک کودک نوپا
که گمان میکند همه دنیا متعلق به اوست نمی گنجد !
محمد صدرای عزیزم !!!
دنیا برای هیچ کس آنقدر کوچک نیست که قابل شناسایی باشد !
دنیا فقط به ما انسانها تعلق ندارد !
دنیا دنیای همه کسانی است که در آن زندگی میکنند !
در این دنیا هیچ چیز برای تو نیست در عین حال که همه چیز برای توست !
دنیا پراست از ناشناخته ها !
خدای مهربان تو را در آغو ش من قرار داد
شاید چون مرا شایسته می دیده برای بزرگ کردن چنین مروارید زیبایی!
واین شایستگی چه مسئولیت عظیمی است !!!!!
او آغو ش من را صدفی قرار داد تا مروارید کودکی تو در آن رشد کند ،زیبا و بالنده شود !
محمد صدرای عزیزم !!!!
برایت مینویسم تا هیچ گاه فراموش نکنی که
بالاترین دانایی ...بالاترین عشق ...و بالاترین قدرت اوست !
هر چه ندانستم برایت می یابم و آنچه را نیافتتم از ا و میخواهم !
دوستت دارم پسر کوچکم !
مروارید زیبای زندگی مان !
