خدایا شکرت!
خدایا شکرت که عسلم خوب شد!
حدودا 5 روز بود که شبها توی خواب جیغ میکشیدی و
با چشم بسته اونقدر گریه میکردی که نفست میگرفت و سرفه میکردی!
نیم ساعت به نیم ساعت همین بساطمون بوود!
نه شیر میخوردی نه توی بغلم آروم میگرفتی نه هیچی !
هر چی به نبات و عرق نعنا و غذا و ....متوسل شدیم افاقه نکرد !
یکی میگفت سردیش کرده !یکی میگفت رودل کرده !یکی میگفت گرسنشه ضعف کرده!
هیچی هم نمیخوردی
معجون صبحت میموند روی دستم و مجبور میشدم باهاش خودم رو تقویت کنم!
همش هم در طول روز نق میزدی و دهنت رو باز میکردی مثل خمیازه ولی خمیازه نبود !
من فکر میکردم میخوای عق بزنی و لی بازم خبری نبود!
تااین که دیشب.........
رفتیم خونه آقاجون اینا!
یه برگه قرص سرماخوردگی بزرگسالان نمیدونم از کجا پیدا کرده بودی و داشتی نوش جان میکردی !
البته ورقش رو چون خالی بود!
یه هو شروع کردی به عق زدن هر چی خواستم کمکت کنم نمیدونستم چه کار کنم!
کبود شدی و هر چی توی یک ساعت گذشته خورده بودی بالا آوردی!
نزدیک به 3-4 دقیقه عق میزدی و بالا می آوردی !
یه هو احساس کردم راحت شدی !
شب اومدیم بخوابیم .....
برات انا انزلناه خوندم گفتم الهی به امید تو! نه به امید خلق روزگار !
خدایا بچه ام یه امشبی رو راحت بخوابه !
خیلی آروم خوابت رفت !
تا صبح هم فقط یه بار بیدار شدی برای شیر خوردن !
خوب شده بودی!
از عمه ات شنیدم که به بچه نباید برنج و از این چیزها داد که دونه میکنه توی گلوش و پایین نمیره !
گمونم همین جوری شده بودی که همش دهنت رو تا ته باز میکردی ولی خبری نبود از هیچی!
با بالا آوردنت مثل این که خوب شدی!
بعضی وقتها احساس بی کفایتی شدید میکنم !
احساس میکنم این همه مطالعه و تجربه این همه بچه داری دیدن اطرافیان باز هم برای بزرگ کردن یه نی نی ناز مثل تو کافی نیست !
همیشه از خدا میخوام کمکم کنه تا بتونم از تو گل قشنگم خوب محافظت کنم !