سیسمونی
بابا وقتی از سرکار اومد رفت کمدی رو که برات سفارش داده بودیم آورد!
17/10/89
با بابا رفتیم برای اتاق فرش خریدیم!
اتاق رنگ و بوی جدیدی گرفته
یه رو زکمدت رو دستمال کشیدم!
عزیز جون هم همه ی وسایلت رو آورد
یه روز با خاله اعظم اومدن چیدنشون.
اتاقمون دیگه جا نداره!!!!!!!
بابا هم همش مثل من داره خودش رو آماده میکنه برای اومدنت همش این طرف و اون طرف میره تا منو
راضی نگه داره!
هرچیزی رو کهمیگم توی خونه نداریم وتموم شده فوری تهیه میکنه!
دیشب میگفت من برای بچه ام هیچی کم نمیذارم! ما همه تلاشمون راحتی و خوشبختی توه!
به دنیا بیا ببین برات چه کولااااااکی بکنیم
جمعه قراره یه عصرونه بدیم به عمه ها و خاله ها و زندایی ها و زن عمو هاتا بچه ها هم بیان وسایلت رو ببینن
دورت بگردم که عزیزی!
کادوهات رو برات بنویسم:
مامان جون :بیلرسوت لی با بلوز سفید عزیز جون:یه دست سیسمونی تکمیل
عمو مجتبی:قطار دایی علی :نقدی حساب کرد
عمو مصطفی:هلیکوپتر خاله اکرم:بلوز شلوار قرمز 3ساله
عمه عاطفه:پژو 206 قرمز خاله اعظم:پژو قرمز با فولکس زرد
عمه مریم:آدم آهنی خاله اشرف:یه ست عروسک بوق بوقی
خاله آذر:15 تا کتاب کودک جالب
دایی احمد:تیشرت شورت سبز