عزیز دلم! پسرمامان! عسل مامان!

امروز وارد 46 روزگی میشی!

با همه عزیز بودنت برام خیلی کم وقت میذاری!

شبها تا ساعت4-5 بیداری و گریه میکنی صبحهامیخوابی منم میخوابمتابرای تو و نگهداری ازت

جون داشته باشم!

آلوچه ی من!امروز دماغت بسته شده بود برات قطره ریختم به جای اینکه بهتر بشی بدتر شدی!کلی گریه کردی بغلت کردم و چرخوندمت تا خوابیدی!

2بار تا حالا بردمت دکتر برای دل دردت!

میگن کولیک شبانه است و باید تحمل کنی!

از وضعیتت بگم:

سرت رو همش به بغل میذاری و پشت سرت قلمبه شده

چشمات توسی پررنگه شبها که نمیخوابی حول و حوش ساعت3و نیم اونقدر چشمات رو  درشت میکنی که آدم ازت میترسه!

فکر میکنی این طوری بهتر میبینی!

وقتی خوابت میاد اگه جات خشک باشه و سیر باشی خود به خود خوابت میره!

یه دست لباس داری که الان فقط اون اندازه ات هست روی شکلش چند تا خط سبز داره که

زیر نورآبی اتاق شبها براق میشه و میدرخشه همیشه این لباست بوی شیر میده

بابات این بو رو خیلی دوست داره!

میخوام با همین بو برات نگهش دارم!

بقیه لباسهات بهت بزرگه!

از وقتی به دنیا اومدی تا الان که 46 روزه ای هنوز ناخنهات رو نگرفتم بلند نشدن آخه!

پسرآرومی هستی دوست داشتنی تر میشی هرروز

محمد صدرای ما!

به دنیا که اومده بودی خیلی بیر یخت بودی مامان!

چون دیر به دنیا اومده بودی همه گوشتهات آب شده بود و واقعا پوست و استخوون بودی!

تازه یه کم آب افتاده زیر پوستتو سفید شدی!

هی که خوشگلتر میشی میفهمم قیافه ات بد بوده و الا از همون اول عاشقونه دوستت داشتم عزیزکرده ام!

تازگی ها یاد گرفتی قهقهه بزنی ولی صدات در نمیاد فقط قفسه سینه ات بالاو پایین میره!

دوستت دارمماچماچماچماچ