آقا محمد صدراآقا محمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

محمد صدرا جان

اللهم عدتی ان حزنت... 😍

ساعت

شب خیلی قهقهه میزدی! همه نگاهت به عشقت بود وقتی نگاش میکنی و بهش خیره میشی دیگه منم نمیبینی! اونقدر بلند میخندیدی! وقتی به آونگ ساعت نگاه میکردی!
5 خرداد 1390

آغاز حرکت

امروز 18/2/90 گذاشتمت روی متکا تا راه بیافتی اصلا تکون نمیخوردی همش لیز میخوردی میاومدی پایین! فدات بشم که اینقدر بانمک شده بودی! نمیدونم چرا فکت اینقدر میلرزه! از ارتفاع هم میترسی!وقتی بلندت میکنم فکت تکون میخوره!
18 ارديبهشت 1390

مسافرتهای من !

۵٠ روزت بود که رفتیم کاشان و قم! توی حرم بابابا عکس داری! کاشان رفتیم فین هوا گرم بود ولی خوش مسافرتی ها همش توی کریر  عقب ماشین خواب بودی!!!!   توی باغ فین یه توریست خارجی بغلت کرده بود و میگفت:ممد صدا ! سالام سالام!!! 68روزت بود که رفتیمروستایی که عمو مصطفی توش داشت خونه میساخت رفتیم تا بهشون سربزنیم! همش توی چادر خواب بودی  همون روز غروب رفتیم روستای ما!! تا صبح تخت خوابیدی البته یه کم سرد بود ومن همش داشتم تا صبح روی تو رو میپوشوندم!    ٩٠/٢/٢٩ با دوست بابا رفتیم دوکوهه دزفول اندیمشک     90/3/14 با...
15 ارديبهشت 1390

کالسکه

١٣/٢/٩٠ چهارشنبه برای اولین بار با کالسکه رفتیم بیرون تا خونه دایی علی اینا   همش چشمات باز بود و درختا رو با تعجب نگاه میکردی! از شنیدن صدای موتور شوکه میشدی! توی دست اندازها خودت و سفت میکردی! بابا امشب شب کاره خوابیده! تو هم خواب بودی با صدای من  داری بیدار میشی! ای وای بیدار شدی ! خوابت رفت دوباره راستی از حموم میترسی وقتی بیرون میای تا یه ربع فق میزنی نمی دونم چه کارت کنم! کاش بزرگتر شدی حموم رو دوست داشته باشی! ...
13 ارديبهشت 1390

واکسن دوماهگی

بالاخره امروز رسید خیلی استرسش رو داشتم واکسن زدی و 12 ساعت توی بغلم چرخوندمت تا پات رو تکون ندی! از یک ماه و 13روزگی ات یاد گرفتی صدا دربیاری و حنجره ات رو پیدا کردی از 2ماهگی ات دیگه راحت منو میشناسی و جواب خنده هام رو با  لبخند میدی از صدای قورباغه میترسی!قورررررررررر   ...
7 ارديبهشت 1390

خدایا شکرت

عزیز دلم! پسرمامان! عسل مامان! امروز وارد 46 روزگی میشی! با همه عزیز بودنت برام خیلی کم وقت میذاری! شبها تا ساعت4-5 بیداری و گریه میکنی صبحهامیخوابی منم میخوابمتابرای تو و نگهداری ازت جون داشته باشم! آلوچه ی من!امروز دماغت بسته شده بود برات قطره ریختم به جای اینکه بهتر بشی بدتر شدی!کلی گریه کردی بغلت کردم و چرخوندمت تا خوابیدی! 2بار تا حالا بردمت دکتر برای دل دردت! میگن کولیک شبانه است و باید تحمل کنی! از وضعیتت بگم: سرت رو همش به بغل میذاری و پشت سرت قلمبه شده چشمات توسی پررنگه شبها که نمیخوابی حول و حوش ساعت3و نیم اونقدر چشمات رو  درشت میکنی که آدم ازت میترسه! فکر میکنی این طوری بهتر میبینی! وقتی ...
25 فروردين 1390

داماد شدی

٨/١/٩٠ دوشنبه ساعت 11:15 صبح بابا برات دکتر آورد خونه و من از خونه زدم بیرون! توی کوچه برای آرامشت کلی دعا کردم! عزیز هم بود وقتی اومدم توی خونه اونقدر گریه کرده بودی   که الان اصلا نمی خوام برام یادآوری بشه! ولی تا یک ساعت گریه کردی و دیگه ...تمام! باندت کلی پاهات رو زخم کرده بود روز سوم بردیمت حموم دیگه همه چی تموم شد! زیاد اذیت نشدی فقط همون 1-2 ساعت اول بود جیگرم توی یک ماهگی داماد شد! ...
8 فروردين 1390