آقا محمد صدراآقا محمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

محمد صدرا جان

اللهم عدتی ان حزنت... 😍

خدایی کن !

 نگاه کن به کوچکی و بی پناهی و نیازهای لحظه به لحظه اش. که دمی تو را از خود غافل نمی خواهد و نمی تواند ببیند. هیچ کسی را در دنیا نمی شناسد جز تو. با هیچ کس پیوندی ندارد جز تو. به هیچ کس امید نمی بندد جز تو. به هیچ کس آرام نمی گیرد جز تو. فقط و فقط تو را می شناسد و تو را می خواهد. عجیب "یکّه شناس" است. اوج نیاز و بیچارگی اش را حس می کنی؟ اوج قدرت و حیات خودت را درک می کنی؟ اگر او را محروم کنی، چه کسی او را می پرورد؟ و تو... که خود او را آورده ای و خواسته ای و دوست داشته ای؛ می شود محرومش کنی؟ می شود کنارش نباشی و نمانی؟ آن هم زمانی که نیاز و تکیه گاه و امید او، فقط و ...
23 بهمن 1391

مادر...

  مادر که باشی گاهی انقدر نخوابیدی که چشمانت هنگام شیر خوردن نوزادت روی  هم میرود و ناگاه چشم باز میکنی و میبینی فقط چند ثانیه ای گذشته و تو باز هم  از ترس خفه نشدن کودکت از خواب پریده ای... مادر که باشی گاهی آنقدر نرم میشوی که وقتی نیمه شب برای چندمین شب که  کودک 5 ماهه ات از خواب برمیخیزد و با چشمان بسته و خواب آلوده گریه که نه جیغ و  ناله میزند.کمی صبر میکی اما به ناگاه می شکنی و میباری پا به پای کودکت... مادر که باشی گاهی پاهایت برایت حکم دست هایت را دارند وقتی کودک گریانت در آغوش توست و لحظه ی نمیتوانی از او دست بکشی و کاری انجام بدهی  وسیله ای که لازم داری با دست پا بر میداری... ...
22 آذر 1391

عرفه

عید قربان مبارک  امروز 5/8/1391 ساعت 12و 30دقیقه نیمه شب     امروز دلیل بی خوابی های شبانه اش رو فهمیدم وروجکم دندونهای نیش پایینش جوونه زده  پس میشه 12تا دندون امروز بردمش دعای عرفه دمار از روزگارم درآورد  نذاشت  یه کلمه بفهمم از بس همش میگفت  دَر! یعنی بریم بیرون ! عزیز رو تنها گذاشتیم و اومدیم بیرون همش دنبال پسر بچه ها میدوید  و داداش داداش میکرد ! وروجکم سننتی خون شده چشماش رو میبنده و با صدای افتخاری یا شجریان دهنش رو باز میکنه و دستهاش رو تکون میده شیرین زبون شده دنبال آقا سوسکه میدوه و میگه :آسو !آسو ! بعد دمپای برمیداره و میره دنبال سوسکه باباش...
5 آبان 1391