آقا محمد صدراآقا محمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

محمد صدرا جان

اللهم عدتی ان حزنت... 😍

عرفه

امروز دلیل بی خوابی های شبانه اش رو فهمیدم وروجکم دندونهای نیش پایینش جوونه زده  پس میشه 12تا دندون امروز بردمش دعای عرفه دمار از روزگارم درآورد  نذاشت  یه کلمه بفهمم از بس همش میگفت  دَر! یعنی بریم بیرون ! عزیز رو تنها گذاشتیم و اومدیم بیرون همش دنبال پسر بچه ها میدوید  و داداش داداش میکرد ! وروجکم سننتی خون شده چشماش رو میبنده و با صدای افتخاری یا شجریان دهنش رو باز میکنه و دستهاش رو تکون میده شیرین زبون شده دنبال آقا سوسکه میدوه و میگه :آسو !آسو ! بعد دمپای برمیداره و میره دنبال سوسکه باباش رو که میبینه دمپایی میده دستش و میگه بُکشش! این روزها تلفن رو میگیره دستش و با ژست خاصی تو...
5 آبان 1391

سفرنامه

سفرنامه مشهد مقدس 3/7/90 تا 9/7/90   سفرنامه مشهد مقدس 3/7/90 تا 9/7/90 اون روز وقتی رفتیم سوار قطار شدیم من تازه از خواب بیدار شده بودم و خیلی حوصله نداشتم! با دیدن پسر خاله هام که اومده بودند بدرقه ام یه کم شارژ شدم! همه اومده بودند پشت نرده های خط راه آهن تا آغاز اولین سفر طولانی منو از نزدیک ببینن! قطار که حرکت کرد شروع کردم به نق زدن آخه هم خواب زده شده بودم هم اینکه بغل دوست نداشتم نمیتونستم روی زمین شیطونی کنم! شاید هم گرمم بود! بابا تخت بالایی رو برام باز کرد تا برم روش و جام برای شیطنت بازتر باشه هوا که خنک شد لباسم رو مامان ...
11 مهر 1391

15ماهگی

روز ی ب و د پراز و ر و جک صبح بعد از خ و ردن صبحانه عازم درمانگاه شدیم ! قرار ب و د یه نی نی 15 ماهه بره برای قد و و زن  و لی یه نی نی 15 ماه و 20 روز ه داشت میرفت ! رفتیم در مانگاه من خیلی ح و صله نداشتم مید و نستم الان هم این و ر و جک مامانش ر و اذیت میکنه و لی نمیشه منتظر بابا ب و د چ و ن خیلی سرش شل و غه ! از و قتی خ و نه ر و ع و ض کرده ب و دیم پر و نده ات دستم ب و د با کالسکه رفتیم در مانگاه !  یه عالمه بچه ک و چیک ا و نجا ب و د بالای 20 تا بچه ن و بت گرفتم و نشستم آب خ و استی بردمت بیر و ن برات آب گرفتم و لی یه ری...
27 خرداد 1391

روزهای 15 ماهگی

یه چند وقتیه از شیطنتهای وروجک نگفتم ! از پیشرفتهاش و یاد گیریش! از آتیش سوزوندن هاش که دل می بره و هر وقت ساکت باشه آدم تعجب میکنه از دلبریهاش برای باباش که هر وقت میبینش لم میده روش و استراحت می کنه !   دایره لغاتش گسترده تر شده  الله اکبر:اَ بَ بابا :بابا یاالله :لاالله آب:آپ یک دو سه چهار :اِ  اُ  اِ آ  ! عینک :نِ نَ! ماما با لحن ها ی متفاوت:التماسی،امری،کمکی! هر چی بهش بگی آواش رو میگه ولی نه خیلی تکمیل!! دندون نیش پسرک هم جوانه زد بعد از دو ماه!شد 5 تا دندون قبلش یه سرما خوردگی شدید داشت آب ری...
15 خرداد 1391

روزهایم ...

وروجک مامان هرروز داره دلبری میکنه این روز ها که مامانش خیلی حال خوشی نداره (به دلایل متعدد) با مامانی همکاری میکنه ! اگرچه گاهی وقتها مامانی دلش میخواد از دست وروجکش سربذاره به کوه ! عسلم نماز میخونه چه سجده هایی میره ! جارو میکشه دستمال میکشه فرشها رو صاف میکنه  پشتی ها رو مرتب میکنه ! چند وقت پیش توی تی وی یه آقایی داشت آب پرتقال میخورد دادمیزنه آپ آپ !!! رفتم براش آب آوردم لیوان رو پرت میکنه اشاره میکنه به تی وی میگه آپپپپپ! حالامن آب پرتقال از کجا بیارم ؟؟؟ آقاهه هم نامردی نکرد و تاته لیوان رو خورد بچم چه قدراشک ریخت ! یه روز ر...
11 خرداد 1391

سفر به دو کوهه

  دوکوهه روی ماکت یکی از عملیات های دفاع مقدس خونه کوچولوی من از نمایی دیگر بدون توجه به  تمام مخالفتهای مامان بابت دیدن تی وی... مبهوت پرده سینما !   یکی از شیطنتهای مختص منزل عزیز      همیشه به درگاه خدا دستام بالاست و دعا میکنم که بزرگ هم که شدی اینقدر عاشق تسبیح و مهرو سجاده باشی! آمین رفتیم خونه عزیز ولی من دلم میخواد برم کوچه و خونه نمیرم ! دلم میخوادبدونم برگها چه مزه ای هستن ! ن...
29 ارديبهشت 1391

سفر به شیراز

  سلام زندگی من !  این مدت که نبودیم رفتیم شیراز پابوس آقا احمد بن موسی ع! خیلی خوش گذشت عجب هوایی دارن خوش به حالشون ! بوی عطر بهار نارنج همه جا رو پر کرده بود تخت جمشید هم رفتیم شکوه و ابهتش اینقدردرگیرمون کرده بود که حواسمون پرت شد و پسرک  کلی سوختی توی آفتاب! تنها خاطره بدی که از شیراز برام مونده خس خس های سینه محمد صدرا بود چه قدر شب تا صبح بالای سرش اشک  ریختم میترسیدم خدای نکرده یه هو آسم بشه از بس بد سرفه میکرد 3 تا دکتر بردمش تا حالش خوب شد توی مسافرت بزرگترین پروژه ای که داشتیم و روزی 3 بار تکرار میشد پروژه شربت ...
26 ارديبهشت 1391

آرایشگاه عیدانه

آماده شدن پسرک برای عید نوروز !   رفتیم آرایشگاهی که بابا میرفت ! خیلی آقا نشست !!!!!!! اول گریه کرد ... بعد  نشست آروم ........... بعد خوشگل شد !!!!!!!   هفت سینهای اقوام   اونهایی که رسیدیم عکس بگیریم البته !         این هم از تنها عکسمون با سفره هفت سین منهم توش نیستم از بس بابا یی اخم کرده بود صورتش چهارخونه شد ! میگفت عجله داریم بریم مهمونی بعدا عکس میندازیم ولی دیگه ننداختیم :(   این هم از کمی مس...
11 ارديبهشت 1391