آقا محمد صدراآقا محمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

محمد صدرا جان

اللهم عدتی ان حزنت... 😍

عاشقانه های مادرانه

دلتنگم.... دل تنگ همه لحظه های با تو بودن  دلتنگ برای .... ... روزهای آغازین ورودت به این دنیا ... لحظه های سیری ناپذیری از چشم دوختن به چشمان تو! که نمی دیدند مرا ولی با تمام وجود حس میکردند ! دلتنگ برای ...  ...صداهای ممتدی که برایم در می آوردی وقتی از تو میخواستم برایم حرف بزنی! شاید گلایه میکردی از این که دوست نداشتی بهشت را تر ک کنی ! و شاید تشکر میکردی از خدای مهربان که تو را هم لایق دانست که اشرف مخلوقات باشی! و باز دلتنگ میشوم ! دلتنگ برای ...  ...لحظه هایی که میخواستی برروی شکمت باشی و نمیتوانستی ! چه قدر عاشقانه تمام تلاشت را برای چرخیدن تحسین میکردم ! ...
27 فروردين 1391

تغذیه در سال دوم زندگی

ذیه در سال دوم زندگی منبع: تغذیه در سال دوم انجمن ترویج و تغذیه با شیر مادر یک برنامه غذایی مناسب باید کلیه مواد مغذی (مواد نشاسته ای، پروتئینی، چربی، ویتامین ها و املاح) را به نسبت های متعادل در اختیار کودک قرار دهد تا انرژی مورد نیاز او که معمولا بر اساس یکصد کیلوکالری به ازاء هر کیلو گرم وزن بدن است تامین شود. معمولا 50 درصد انرژی مورد نیاز از مواد قندی، 30 درصد از مواد چربی و حدود 20 درصد از مواد پروتئینی به دست می آید. بدیهی است برحسب عادات مختلف غذایی و افزایش وزن کودک، نسبت های فوق بین 5 تا 10 درصد قابل تغییر هستند. غذای کودکان یک تا 2 ساله باید کم حجم ولی مقوی و مناسب و شامل همه گروههای غذایی باشد. مقدار غذای کودک ...
25 فروردين 1391

پسر نازم

سلام عزیز دل مامانی!    امسال عید با همه عیدها فرق داشت !      خانه تکانی   سه شب تا ساعت 6 صبح بیدارمی موندم تا بتونم با فراغ بال جمع و جور کنم !   خیلی کوفته و خسته بودم !   ساعت 9 شب 29 اسفند ت از ه رفتیم خرید   همه جا خلوت بود و همه مغ از ه ها ب از بودند کلی خرید کردیم !   سفره هفت سینمون رو ساعت 2و نیم شب درست کردم !   بابا ساعت یک و نیم اومدو گفت چه قشنگ شده !   ساعت 4و نیم بعد از کلی بدو بدو بیهوش شدم !   ساعت 6 به زور بیدار شدم و نم از خوندم و سرسجاده خوا...
9 فروردين 1391

سلام سال 91

    خدایا شکرت که یه عسل دادی که با همه شیطنتهاش توی خونه تکونی باز هم آدم از دستش عصبی نمیشه ! دیشب بردیمت آرایشگاه برای عید ! عزیزم مثل پسرها شدی دیگه ! خیلی خوشگل شدی ! اصلا هم گریه نکرد ! کلی ازت عکس و فیلم گرفتم توی گوشی باباست ! الان هم تا خوابه برم برای استفاده از فرصت ! تمام خونه منتظر تکوندنه! عیدت مبارک دردونه یکی یه دونه چراغ خونه!     ...
29 اسفند 1390

تولد یک سالگی قسمت دوم !

سلم  تا یادم نرفته میخوام تشکر کنم ! از همه کسانی که توی تولد یک سالگی شما سهم بسزایی داشتند ! قبل از تولد طراحی کارت دعوت ------ عکسهای خوشگلت که به سقف وصل شده بود--------- فلش ها ی دم در --------خوش آمد گویی دم در --------------عکس روی کارت تولد ت ---------- با همکاری من و حدیث و مریم دختر خاله هات بود ! البته بیشتر بیشتر دختر خاله مریم ! خاله عادله که دور همه عکسها روبرات قیچی کرد و با دستور من اون گلها یآبی که به سقف آویز شده بود رو در ست کرد ! حدیث و زهرا و خاله فایزه و خاله عادله که روز قبل از تولد اومدن کمک م ب...
18 اسفند 1390

تولد یکسالگی قسمت اول

ما اومدیم با عکس های تولد !  شب تولد    ظهر تولد  قبل از رسیدن مهمانها! کیک آدم برفی !      میز عصرانه ناتمام !  پسرخاله امیر حسین !  محمد صدرا و مهمون کوچولوها... بفرمایین پفک!  جعبه دستمال بعد از انهدام !  راهرویی که قشنگ عکس گرفته نشده روی دیوار و جلوی در هم تزیین داشته ! در حاشیه تولد ! ما ما نی کمک نمیخوای؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ب...
16 اسفند 1390

تولدت مبارک

میخواهم برایت ثبت کنم از یک سال بودن با تو عزیزترین ! میخواهم برایت ثبت کنم از یک سال بودن با تو عزیزترین ! از لحظه های شیرینی که ماندگار شدند  از لحظه های تلخی که برایمان خاطره شدند و یاد آوریشان لبخند برلبانمان مینشاند افسوس میخورم از ثانیه هایی که شاید بیشتر میتوانستم در ذهنم ثبت کنم و نشد !   محمد صدرای عزیزم!!!! یک سال پیش برایم یاد آور انتظار است..... انتظار دیدن کودکی که 9 ماه شبانه روز با خود حمل کردم  به او وابسته شده بودم و اکنون میخواستم او را در آغوش بگیرم  من قرار بود برای همیشه شاهد رشد و بالندگ...
7 اسفند 1390

عاشقتم عسل

    دیروز بردمت حموم ! بعد از 10 روز دیگه خودم هم دلم به حالت میسوخت ! این چند وقت به دلیل پاره ای از وقایع نتونسته بودم ببرمت حموم! بچه های خاله اعظم خونمون بودن رفتیم حموم و عسلم کلی بازی کرد! بیرون که اومد و لباس پوشید حسابی با بادکنک بازی کرد بازی که نه چون از بادکنک چندشش میشه چه خالی چه پر! شب رفتیم خونه عزیز برای شام و عسلک مامان چند ساعتی بود که نخوابیده بود یه کم بی قراری کرد و زودی اومدیم خونه ! ساعت 10 با بابایی دو تایی چه خواب عمیقی رفته بودند! دستم زیر سر عسلم بود و شیر خوردنش که تموم شد بوسه بارونش کردم ! خدایا شکرت! این نی نی ناز رو توی بغلم گذ...
2 اسفند 1390