آقا محمد صدراآقا محمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

محمد صدرا جان

اللهم عدتی ان حزنت... 😍

دیدمت !

سلام جیگر طلای من!   امروز به حساب خودم 2ماه و 24 روزته! اما به حساب سونو گرافی14 هفته و 3روزته یعنی تقریبا 3ماه و 10-12 روز! هنوز نتونستم باهات حرف بزنم. فقط فکر اینم که چی بدم بخوری تا باهوش و خوشگل بشی! دکتر رفتم گفت رشدش خوبه سونو هم گفت همه چی خوبه عکست رو با بابا کلی نگاه کردیم(حیف که این سونو رفت توی بایگانی بیمارستان) 51 میلی متر بودی!یعنی 5 سانتی متر! سرت خیلی کوچولو بود جیگر بودی بابات هم از اولین عکس عمرت خوشش اومد! امسال ماه رمضون نتونستم روزه بگیرمدکتر به دلیل این که توی 4ماه اولم بهم اجازه نداد ضعف هم که داشتم ووو! عزیز دلم الان تو توی وجودمی همه منتظرن تا بیای! سارای خاله اعظم برات لی...
5 شهريور 1389

آغاز لحظه شماری

امروز 4/5/89 دوشنبه 14 شعبان   باید 53 روزه باشی حالا کمتر یا بیشتر تا الان که بچه خوبی بودی اذیتم نکردی!حالت تهوع ندارم،فشارم هم بالا و پاییین نیست! فقط گاهی وقتها یک هو ضعف میکنم!از نظر ظاهر هم که تا الان تغییری نداشتمبرات 2تا اسم گذاشتیم! اگه یه پسر مومن و خوش اخلاق و زرنگ و باهوش و مهربون باشی (محمد صدرا) اگه یه دخترمومن و خوش اخلاق و زرنگ و باهوش و مهربون و خوشگل باشی(طهورا)! اما هرچی باشی دوستت داریم من و بابات بهت افتخار میکنیم ثانیه ها رو میشماریم تا لحظه دیدن تو!
4 مرداد 1389

مبارکه

مشهد بودم با دوستام اونجا حال خوشی نداشتم هیچ شبی تاصبح نتونستم توی حرم بمونم! خیلییییییییییییییییییی خواب آلو شده بودم اومدم دلم برای بابا یه ذره شده بود! فرداش خواستیم بریم خونه عزیز جون توی یه مسیرکوتاه ضعف کردم ودیگه نتونستم راه بیام با بیچارگی رسیدیم! فرداش که بی بی چک گذاشتم گفتم نه بابا خبری نیست ! یادم رفت که برش دارم! بابا خواب بود بعد از نیم ساعت از ترس اینکه بابا بیدار نشه و با دیدنش دادش در بیاد ر فتم که برش دارم دیدم ای بابا ! این که 2تا خط داره خیلی نگاش کردم دوباره برای اطمینان یه بار دیگه گذاشتم باورم ن...
29 خرداد 1389

سلام

برات یه شلوار نوزادی خریدم !   سبز کمرنگه! روش عکس یه ماشین خوشگل داره. هنوز نیومدی هیچ خبری ازت نیست هر وقت یه جایی یه بچه کوچولو میبینم توی بغل مامانش یا باباش جا خوش کرده یا خوابه یا میخنده یا گریه میکنه تو رو توی خیالم تصور میکنم و منم تو رو ناز میکنم! حالا اون شلوار بوی تو رو توی خونمون به مشام میرسونه! ما خیلی شلوار رو دوست داریم  اگرچه مورد تمسخر بقیه قرار گرفتیم بابات(چقدر اسم بابا بهش میاد)دوست داره تو زودتر بیای اما من فعلا آمادگی ندارم! البته تا خدا چی بخواد میخوامتجربه های تو رو توش بنویسم کی چی کار کردی! کی راه افتادی !خندیدی !نشستی !و...... ما ا...
8 اسفند 1388