آقا محمد صدراآقا محمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

محمد صدرا جان

اللهم عدتی ان حزنت... 😍

واکسن دوماهگی

بالاخره امروز رسید خیلی استرسش رو داشتم واکسن زدی و 12 ساعت توی بغلم چرخوندمت تا پات رو تکون ندی! از یک ماه و 13روزگی ات یاد گرفتی صدا دربیاری و حنجره ات رو پیدا کردی از 2ماهگی ات دیگه راحت منو میشناسی و جواب خنده هام رو با  لبخند میدی از صدای قورباغه میترسی!قورررررررررر   ...
7 ارديبهشت 1390

خدایا شکرت

عزیز دلم! پسرمامان! عسل مامان! امروز وارد 46 روزگی میشی! با همه عزیز بودنت برام خیلی کم وقت میذاری! شبها تا ساعت4-5 بیداری و گریه میکنی صبحهامیخوابی منم میخوابمتابرای تو و نگهداری ازت جون داشته باشم! آلوچه ی من!امروز دماغت بسته شده بود برات قطره ریختم به جای اینکه بهتر بشی بدتر شدی!کلی گریه کردی بغلت کردم و چرخوندمت تا خوابیدی! 2بار تا حالا بردمت دکتر برای دل دردت! میگن کولیک شبانه است و باید تحمل کنی! از وضعیتت بگم: سرت رو همش به بغل میذاری و پشت سرت قلمبه شده چشمات توسی پررنگه شبها که نمیخوابی حول و حوش ساعت3و نیم اونقدر چشمات رو  درشت میکنی که آدم ازت میترسه! فکر میکنی این طوری بهتر میبینی! وقتی ...
25 فروردين 1390

داماد شدی

٨/١/٩٠ دوشنبه ساعت 11:15 صبح بابا برات دکتر آورد خونه و من از خونه زدم بیرون! توی کوچه برای آرامشت کلی دعا کردم! عزیز هم بود وقتی اومدم توی خونه اونقدر گریه کرده بودی   که الان اصلا نمی خوام برام یادآوری بشه! ولی تا یک ساعت گریه کردی و دیگه ...تمام! باندت کلی پاهات رو زخم کرده بود روز سوم بردیمت حموم دیگه همه چی تموم شد! زیاد اذیت نشدی فقط همون 1-2 ساعت اول بود جیگرم توی یک ماهگی داماد شد! ...
8 فروردين 1390

به دنیا خوش اومدی پسرم !

تولدت مبارک عزیز دلم! امروز که دارم برات مینویسم١٠/١٢/٨٩ سه شنبه است! امروز سه روزه شدی و اسمت رو گذاشتیم ((محمدصدرا)) حالا دیگه اسمت توی شناسنامه من هم هست! روز ٧ اسفند ساعت ٨ صبح بابابا به بیمارستان امام خمینی(ره) رفتیم! تا ساعت ٧ شب با وجود تمام تلاشهای من و پرسنل زحمتکش بیمارستان نتونستی به دنیا بیای ومن.... رفتم زیر تیغ عمل جراحی !     ساعت٩ تادکتر اومد من دیگه به حال مرگ افتاده بودم تا اینکه ساعت ١٠به دنیا اومدی اما من ندیدمت ! چون من بیهوش بودم و تو رو به خاطر شستشو برده بودن بخش مراقبت تا ١-٢ ساعتی به ما ندادنت من که به هوش اومدم فقط می پرسیدم شبیه کیه ؟ وقتی د...
10 اسفند 1389

آخرین یادداشت بی تو !

5شنبه21/11/89 شاید این آخرین یادداشتی باشه که تو کنارم نیستی و توی وجودمی! پسرگلم! تکون خوردن هات از روز 4 شنبه خیلی کم شده فقط وقتی توی ماشین بابا میشینم خوشت میاد وتکون میخوری! عزیز دلم! داری انرژی جمع میکنی تا  وقتی به دنیا میای قوی باشی! همه منتظر اومدنت هستن و مشتاق دیدنت!بابا رفته برای گل پسرش رستوران رزرو کرده!!!! تو اولین نوه پسر فامیل بابایی و اولین نتیجه پسر هم هستی!بابایی میخواد برات سنگ تموم بذاره! ذیگه داری به دنیا سلام میکنی!مواظب باش به این دنیا که اومدی خدا رو توی لحظه لحظه عمرت به یاد داشته باشی و حضورش رو کنارت حس کنی! منتظر اومدنت هستیم بی صبرانه و مشتاقانه مامانی وبابایی ...
29 بهمن 1389

سیسمونی

بابا وقتی از سرکار اومد رفت کمدی رو که برات سفارش داده بودیم آورد! 17/10/89 با بابا رفتیم برای اتاق فرش خریدیم! اتاق رنگ و بوی جدیدی گرفته یه رو زکمدت رو دستمال کشیدم! عزیز جون هم همه ی وسایلت رو آورد یه روز با خاله اعظم اومدن چیدنشون. اتاقمون دیگه جا نداره!!!!!!! بابا هم همش مثل من داره خودش رو آماده میکنه برای اومدنت همش این طرف و اون طرف میره تا منو راضی نگه داره! هرچیزی رو کهمیگم توی خونه نداریم وتموم شده فوری تهیه میکنه! دیشب میگفت من برای بچه ام هیچی کم نمیذارم! ما همه تلاشمون راحتی و خوشبختی توه! به دنیا بیا ببین برات چه کولااااااکی بکنیم جمعه قراره یه عصرونه بدیم به عمه ها و خاله ها و زند...
17 دی 1389

داری میای

یک شنبه 12/10/89 سلام طلای تو دل برو! خبر مهم این ماه تمیز کردن خونه بود برای ورود وسایل کوچیک تو! دورت بگردم نفسم که همه چی رو عزیز جون برات سنگ تموم گذاشته بود دیروز رفتم سونو گرافی گفت:نی نی ات سالمه وزنش 1810 گرمه!وضعیتش طبیعیه توی هفته 33 بارداری هستی ضربان قلبش هم اکتیوه! پسر من ! مامانی از اینکه خدا قراره تو رو بهش بده خوشحاله بابا میگه :به خاطر پسرم یه مهمونی مفصل میگیرم که همه بدونن چقدر عزیزه! ما برای اومدنت خیلی منتظر و مشتاقیم!   راستی چند شب پیش رفته بودیم تولد شقایق! عمو مجتبی وقتی داشت بادکنکها رو تقسیم میکرد گفت:یکی هم برای روح الله! عمو ها و عمه ها همه ...
12 دی 1389

سلام پسرگلم

شنبه 29/8/89 چند وقته حالم خیلی بهتره!امروز وارد 7 ماهگی میشی عجیب توی دلم وول میزنی! بابا هی میگه :امروز چند روزشه؟؟؟؟؟؟ بعضی وقتها اعصابم رو میریزه به هم و میگم :فردا به دنیا میاد! الان که دارم برات مینویسم بابا سرکاره.اینقدر برای دیدینت عجله داره که اگه به خودش بود تا حالا 100 دفعه به دنیات آورده بود. پیش خودم میگم اینم 3ماهه دیگه بعد که تو به دنیا بیایی دیگه خواب بهش حروم میشه برام یه پالتو خریده که دوتامون سردمون نشه! راستی برای کلاس .......ثبت نام کردم تا .....! دوستم خاطره از کرج برات 3تا کتاب خریده ! راستی بابا میخواد اسمت و بذاره صدرا! ...
29 آبان 1389

گل دختری یا عسل پسر!

امروز 18/7/89 یکشنبه امروز مشخص میشد که تو سالمی ؟پسری یا دختری؟ خیلی حالم خوب نبود صبح زود بیدار شده بودم و شدیدا خوابم میاومد بابایی که از جایگاه اومد باهم یه یه ساعتی خوابیدیم بعد از نمازبا ماشینمون..... (راستی نگفتم برات برای اینکه تو بلا هستی و ممکنه نصفه شب به دنیا بیای و برای اینکه هر روز منم تنگی نفس دارم و کمر درد شدید و خستگی و ضعف و......... ماشین خریدیم یه پیکان کرمی مدل 58 وقتی این پیکان ساخته میشده من و بابایی هنوز به دنیا نیومده بودیم بابا میگه پیکانه سالاره اصلا آخ نگفته هیچکی باورش نمیشه !ساخت انگلیسه  و بابا میگه تو چرخاش باد انگلیسه ) ........رفتیم دکتر یک ساعتی شد تا نوبتمون ...
18 مهر 1389

صدای قلبت

امروز 29/6/89مصادف با11 شوال 1431 دوشنبه روز چهارشنبه 24/6/89 نوبت دکتر داشتم رفتم و برای شنیدن صدای قلبت آماده شدم! بلا!!!! کجا قایم شده بودی که صدای قلبت نمی اومد مامان رو نصفه جون کردی که! خیلی جالب بود خنده ام گرفت با سرعت و پر انرژی!دام دام دام دام دام دام! دکتر هم بهم خندید! برای 18/7/89 نوبت سونوگرافی گرفتم دکتر برام سونوی سلامت جنین نوشته! بابا امروز برات 3کیلو انگور خریده با انار که شده دونه ای 1000 تومن!میگه تو بگو چی میخوای دیگه کاری به بقیه اش نداشته باش زود میارم برات اینجا! دوستت داریم مامانی وبابایی
29 شهريور 1389