آقا محمد صدراآقا محمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

محمد صدرا جان

اللهم عدتی ان حزنت... 😍

این روزهای گل پسرمون!

سلام عسل مامان !   داشتم وبلاگت رو میخوندم دیدم از پیشرفت هات چیزی ننوشتم!ناراحت شدم !   1*دیگه خیلی خوب میتونی با دست و پاهات حرکت کنی! از وقتی که 8 ماه و نیمه بودی دیگه  از سینه خیز رفتن دست برداشتی!اگرچه هنوز وقتی خیلی ذوق داری به یه چیزی برسی با سرعت سینه خیز میری!   2*دومین دندون خوشگل شما در سن 9 ماه و 10 روزگی جوونه زد!   3*این روزها خیلی بلا شدی همش کشو کمدت رو میکشی بیرون و با کمک شون سر پاهات می ایستی! بعد دست میکنی توی کشو و هر چی داره پرت میکنی بیرون!   4*ازت که غافل میشم توی آشپزخونه ای و داری سعی میکنی در راه آب رو بیاری بیرون  و ...
1 آذر 1390

تولد نازنینم

ای روشنی گسترده ، ای زیبایی محض ، ای آسمان بی کران مهربانی کلامی می آفرینم تا با تو سخن بگویم سالروز زمینی شدنت مبارک . . . فردا تولد باباییه! اما...... تولدت مبارک باشه عزیزدلم ! امیدوارم سالهای سال سایه پر مهرت بالای سر من و محمد صدرا باشه و دستای گرمت گرما بخش زندگیمون! واژه ها گم میشوند در بیان محبت من نسبت به تو   ...
10 آبان 1390

هشتمین ماهگرد گل پسر

خدایاممنونم که این حس زیبای مادر شدن رو به من هم دادی! وقتی عسلم توی خونه دنبالم میگرده و وقتی پیدام میکنه میخنده ........... وقتی عسلم پیشونی اش رو به پیشونیم میچسبونه و میخنده .............. وقتی گرسنه است و با دیدن من شروع میکنه به سرفه الکی............ وقتی میدوه سمت کمد و بهش میگم :دست نزنی ها! اوفه! میخنده بهم...... وقتی سیرش میکنم از شیره جونم و آروم مثل فرشتها میخوابه............ وقتی توی بغلم میگم :افتادی افتادی ! و سفت منو میچسبه و میخنده.......... هر لحظه ای که نگاهش میکنم..... هرو قت یه کار جدید یاد میگیره.............. تو رو بیشتر از پیش شکر میکنم!   ...
7 آبان 1390

بارون

امروز 5 آبان ! هوا ابری و داره بارون میاد ! دوست داشتم میرفتم زیر این بارون و فقط میدویدم! هوای ابری باید بیرون از خونه باشی وگرنه دلت می پوسه توی 4 دیواری! این اولین بارون پاییزیه که تو کنارمی و با هم به صدای قطره های بارون که با شتاب میخورن پشت شیشه گوش میدیم ! خدا رو بابت داشتن تو شاکرم ! خدای مهربون به حق این قطره های بارون شاداب.... دل همه مامانهای بدون نی نی رو شاد کن آمین!   ...
5 آبان 1390

خوابهای خوب ببینی برگ گلم !

الان که دارم این پست رو مینویسم جیگرم مست خوابه! خدا رو شکر!   یادم نمیره که تا شب 50 روزگی ات چقدر شبها از دل درد یا همون کولیک شبانه به خودت می پیچیدی و جیغ میکشیدی! دلم خیلی برات میسوخت هنوز که هنوزه خدارو شکر میکنم که جیگرم دیگه دل درد اونجوری نمیکشه! چند شبش رو برات تعریف میکنم! شب اول توی بیمارستان همه اتاقهای بغل از دست جیغ های تو کلافه شده بودن! چند نفر اومدن که مثلا کمک حال من و خاله اعظم باشن خسته میشدن و می رفتن! پرستاربخش اومد گفت این بچه شاید گرسنه است!بهت با سرنگ سرم داد خوردی! خوابیدی ،ولی دوباره شروع کردی ! خاله اعظم و من از دستت کلافه شده بودیم. نمیتونستم بشینم لم میدادم ...
16 مهر 1390

خبرهای خوب

امروز یه کم حالم بهتره! اومدم از تو بنویسم! دیگه داری بچه خوبی میشی توی حموم گریه نمیکنی! ایندفعه بردمت حموم کلی هم توی وان آب بازی کردی!عسل منی بابا یی که میزارت کنار مبل دست میگیری به مبل و به سمت راست خودت حرکت میکنی ولی به چپ نمیتونی بری! غافل که میشم ازت باید از توی آشپزخونه پیدات کنم: #داری در راه آب رو با ولع میخوری! #دمپایی تا ته در حلق عالیجناب فرو رفته است! #سرت رو گذاشتی روی زمین و داری زیر کابینت ها رو نگاه میکنی ! تازگیها یاد گرفتی بشینی جلوی در کمدت و ک شوهاش رو عقب جلو کنی برای اینکه دستت لای در کشوت گیر نکنه یه چیزی باید برات بذارم که کشو بهش گیر بکنه والا.......! ...
15 مهر 1390

بیحوصلگی

چند وقته که نتمون بی خودی قطع بود!   یک هفته ای هم هست که حال روحی مساعدی ندارم!     الان هم اومدم و یه اشتباهی کردم قالبت رو ویرایش کردم !   همه زحمتهام هدر رفت!   باید از اول شروع کنم!   اما حوصله ندارم !   شاید این پست رو بعدا پاک کردم !   ساعت 2و نیم صبحه و بابایی................   شب کاره !خونه نیست!   شما هم که فدات شم گل پسری و مثل یه تیکه ماه خوابیدی!   عزیز دلم اینقدر خوردنی نباش !   میترسم خودم چشمت کنم!   امشب به همه چی میخندیدی و قهقهه خنده ات خونه رو پر میکرد!   این لحظه های شاد...
15 مهر 1390

روزت مبارک

سلام طلای من ! 2-3 روز بود که سرم خیلی شلوغ بود آخه هم مهمون بودیم هم مهمون داشتیم! الان با فراغ بال اومدم اینجا تا برات روزت رو تبریک بگم! روزت مبارک کودک نازنینم! ان شا الله همیشه شاداب باشی و کودک درونت را زنده نگه داری ! یه مژده هم بهت بدم که توی مسابقه توصیف کودک برنده شدم! جمله ای که درباره تو ارسال کرده بودم : زیبا پسرم ! دستان کوچکت را می ستایم که هر لحظه بر قلبم نوای خوش مهر مادری را مینوازند ! روزت مبارک! جایزه ات هم : دو هزار بار نمایش عکس کودک در منوی کاربری برای ده نفر ...
14 مهر 1390

عاشقانه برای پسرم

  خدایا چقدر زود ! چقدر زود میگذره این عمر! چقدر دلم میخواد همه لحظه هابایستاند! چقدر این گل پسر زود داره بزرگ میشه ! انگار همین دیروز بود که از بزرگ شدن شکمم لذت میبردم! انگار همین دیروز بود که با دیدن سونوگرافی شب تا صبح به عکس سیاه و سفید توش چشم دوختم و هزار بار قربون صدقه اون ستون فقرات رفتم که یک سر بهش وصل بود! انگار همین دیروز بود که به همه پیامک دادم ما 3 نفر شدیم! انگار....... تازه گذشته اون روزهایی که با شنیدن صدای گریه های شبونه تو بیدار میشدم و های های با هم گریه میکردیم ! کاری از دستم بر نمی اومد! دلم میسوخت و اشک میریختم ! حاضر بودم تا صبح د رآغوشم بمانی و من زمزمه کنم برایت تا آرا م بگیری! لالا...
12 مهر 1390